ای محمد حسین منو ترسوندی
امروز روز پیشوازماه مبارک رمضانه . امروز قراربود خاله سعیده بیاد نزدیک خونه ما بره مدرسه ای که قراره تدریس کنه و قراردادببنده ازاونجا هم بیاد خونه ما و باهم بریم خونه عزیز جون . عزیزجون یه کم حال نداره و این روزها تندتند بهش سر میزنیم آخه خونش خیلی نزدیک ماست . بعدازاومدن خاله سعیده با خاله سیمین هم تماس گرفتم که بیاد و باهم بریم تا خاله بیاد نمازظهر رو خوندیم و زهراخانم گل که روزه کله گنجشکی گرفته بودی افطار زودترازموقع کردی و دوتایی با محمدحسین ناهارتون رو خوردید ( نوش جونتون عسل های من ) بعد هم آماده شدیم و خاله سیمین هم اومد ورفتیم خونه ی عزیز . خاله های من هم اونجا بودن اومده بودن پیش عزیز ، پرستار عزیز هم بود . امروز حال عزی...
نویسنده :
مامان ناز
16:40